فندق نوشت 2

ساخت وبلاگ

-              -عزیزم انقدر نرو تو برفای آب شده میپاشه همه لباسات کثیف میشه.

        - عیب نداره با پرسیل میشوریم پاک میشه!

(این هم یکی از مضرات تبلیغ دیدن بچه ها!)

ساعت 9 ، شب 22 بهمن سرم توی لپ تاپ بود که بعد از یکی دو دقیقه متوجه صدای تلویزیون شدم و یادم افتاد که دلیل الله اکبر گفتنها چیست.و شنیدم که از بیرون هم صدای چند نفر به گوش میرسد.جهت خاطره سازی برای شازده پسر بردمش بالکن:

-ببین همه دارن الله اکبر میگن.تو هم بگو.

-نه من نمیخوام

-با صدای بلند داد بزن الله اکبر!

-با صدای بلند:  من ببرم!!

(-من:

-آرمانهای امام:

- خاطره سازی: )

-مامان این لاکت رو چرا گذاشتی اینجا؟

-اره راست میگی یادم رفته باید میذاشتمش تو کشو.

-عیب نداره من میبخشمت!

(اگه من اعتماد به نفس این رو داشتم...)

من درحال ورزشم،

شازده پسر:آفرین مامان ورزش کن تو هم مثل من قوی شو.با همه جنگیده کن!!همه رو بکش .ریز ریز کن بریز تو قابلمه...

(من دیگه احساس امنیت جانی ندارم تو خونه!!)

 

دو سه روز بعد از مهد رفتن شازده پسر،بعد از بازگشت هنگام تعویض لباس

-مامان تو چرا موهاتو مثل مهسا نمیبندی؟!!

-مگه مهسا چه طوری میبنده؟؟

(باتوجه به سن مهسا حدس میزنم منظورش دم اسبی است.گیره موهایم را باز میکنم و دم اسبی میبندمش.)

-اینجوری؟

-اره قشنگ شد الان!

(این هم از معایب محیط مختلط!  با حس و لحن زنانه بخوانید: پسره چشم سفید هنوز سه روز مهد نرفته چشمش وا شد اینهمه ما دم اسبی بستیم ندید...ویششش )

در حال خوردن صبحانه پشت میز،

فندق کوچولو با لحن کاملا جدی و شبیه یک مدیرعامل وسط یک جلسه مهم درحالی که ارنجش را به میز تکیه داده و  دستش را زیر چانه اش گذاشته:

-مامان میدونی؟ پنیر خیلی چیز با ارزشیه ها...

-با قیافه متعجب در حال یادگیری: اوهووووم!چرا؟

-خب ادم رو بزرگ و قوی میکنه.

(کسی که بچه توی این سن انهم از نوع پسر در نزدیکان دیده کاملا متوجه است که اینجور مواقع خندیدن مساوی است با کتک خوردن!بس که ماشاالله غرورشان نازک نارنجی تر از احساسات دختر هاست.و از این روست که ما چند دقیقه ای را در باب با ارزش بودن پنیر سخن می رانیم!!)

-مامان از اون شکلاتا به من بده.

-نداریم عزیزم تموم شده.

- بیسکویتی چیزی یه چیز خوراکی بده.

کابینت مربوط به تنقلات را باز میکنم :ببین همه تنقلاتمون تموم شده نداریم.

-نه.این نمیتونه واقعیت داشته باشه!!

(این هم نتیجه زیادی کارتن و تلویزیون دیدن.کلا سیستم حرف زدنش فارسی ترکی به هم ریخته!)

 

همین ادم که نصف کلماتش موقع حرف زدن فارسیه وقت بازی با دوستش که فارسی حرف میزنه:

-اونو "تز"در بیار! این ماشین "اوستش"دراومده!! نکن بادکنک "دیمه "میکنه "پاداماخ "میشه!!!

(البته این مربوط به 8-9 ماه پیشه .کلا اومدن این دوستش یه فیلم طنز بود برا من که حرفاشونو میشنیدم!)

 

مامان داشتم می افتادم زود گفتم یا اکبر!!!

(ظاهرا یا حسین رو با الله اکبر ادغام کرده بود!)

از مکالمات شازده پسر و دختر6 ساله همبازیش:

-تو حیوونها رو دوست داری یا ادمها رو؟

-شازده پسر: من...حیونها رو.مثلا ببر...دایناسور...لاکپشتهای نینجا...

-ولی من ادمها رو بیشتر ...خیلی دوست دارم یه نی نی داشته باشیم..

-خب یه قلک بخر پول بریز توش بخرین.

-دیوونه نی نی رو نمیخرن که...

اینجاست که یک عدد مادر که از سوالات سخت میترسد از اتاق بیرون پریده و بحث را با واااای با لگو چی ساختین و ...عوض می کند   

**************************

از افاضات شازده تو ماشین:

-مامان صابون به پوست آسیب میزنه.

-چرا؟

-نتایج ازمایش لیتموس!! نشون داده که بعضی از صابونها این کارو میکنند.

-مادری که این پیام بازرگانی را ندیده:خب باید چیکار کنیم؟

- صابون داو کرمیه و اینطوری نیست...

*********************************************************************************

-مامان متاسفانه باید بگم که کتابتو  نوشتم!

 

 

تلویزیون در حال پخش مستند درباره جنگ ..هرکسی مشغول کاری،

رزمنده:توی عملیات کربلای دو بود که ....

-عهههه!کربلای دو؟؟ پس که اینطور کربلای دو هم داریم.اونی که ما رفتیم کربلای یک بود؟؟

 

با یک چهره توی حس رفته و رمانتیک شبیه بازیگران فیلمهای هندی! همراه با یک نفس عمیق :

-مامان به من اعتماد کن...

-یعنی چی؟

-یعنی دستتو بده به من!  

 

 پودر لباسشویی پرسیل، صابون داو و هرگونه پنیر محلی! + Sponsored by:  

  

غرقه در دریا...
ما را در سایت غرقه در دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mqarghea بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:55