توی عروسی خواهر دوستم بود که خانم الف معاون دوست داشتنی مدرسه مان پرسید:"هنوز هم شعر مینویسی؟من خیلی بهشان علاقه داشتم".همیشه به نوشته هایم لطف داشت..با خنده از انجا که همسر خان را به واسطه مادرش میشناخت به شوخی گفتم:"نه بابا دیگه همسرخان همه ی ذوق نوشتنم رو کور کرده!!" *از وقتی یادم می اید نوشتن و خواندن با من بوده و هست...این جزو جدانشدنی زندگی همیشه ارامم, ...ادامه مطلب
خلاصه کلام : حسابی کم آورده ام!! شرحش میشود اینکه توی این 40 روزی که از برگشتنمان به خانه میگذرد منهای ان یک هفته ای که پدرو مادرم هم بودند اوضاع خانه حسابی به هم ریخته.خانم کوچولو به معنای واقعی کلمه "گریه کن" از آب در امده و دستم را حسابی توی پوست گردو گذاشته. کار کردن ،از پخت و پز و شست و شو بگیر تا جمع و جور کردن و کلا هر چیزی با وجود بچه ای که مدام باید تکان بخورد تا بلکه بخوابد یا از خواب ب,بیاید,گهواره ...ادامه مطلب
وسط کلی کار دلم خواست وبلاگ آپ کنم اما چندان هم حوصله دست به قلم بردن نبود دیدم روز بزرگداشت استاد سخن و غزل ،سعدی است گفتم بهانه خوبی است برای مرور چند غزل از صدها غزل محبوبم، هرچند انتخاب کار سختی است : خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی ,تو قیامت را قیامت میکنی ...ادامه مطلب